دیروز اینمتن رو توی کانال سوته دلان خوندم و من رو به فکر فرو برد...
امروز صبح که داشتم با طاها سر مشق نوشتن بحث میکردم یهو یاد این متن افتادم...
اولش گفتم واقعا این موضوع اهمیت داره که من دارم بخاطرش طاها رو ناراحت میکنم؟
بعد گفتم اصلا چی توی این دنیا ارزش این رو داره که بخاطرش بحث کرد...
بعد کم کم به این نتیجه رسیدم که من هنوز به لطافت نرسیدم و باید هرجور شده این لطافتی که آیت الله فاطمینیا گفتند رو توی خودم ایجاد کنم...
پس خودم رو آروم کردم ،یهو این آرام شدن رو به تموم بخشهای زندگیم تعمیم دادم و کم کم روزم طعمش تغییر کرد ...انگار یه چیزی کشف کرده باشماااا از اون طعمها:))
بعد سر نماز ظهر با طاها دعا خوندیم و تهش بلند بلند طوری که طاها بشنوه گفتم خدایا من امروز با طاها بداخلاقی کردم من رو ببخش ،طاها هم دستاشو بالا کرد و گفت خدایا منم ببخش :)
روزم از همونجا شیرین شد :)
از همونجا که با استغفار غلط غلوطهای صبحم رو پاک کردم:)