دیروز بهتون گفتم برید برنامهی زندگی پس از زندگی شبکه چهاررو ببینید ،رفتید؟
معلومه که نرفتید و معلومه که چه صحبتهای قشنگی رو از دست دادید^_^
وای خدای من که چقدر قشنگ مرگ رو توصیف میکرد...
از حضرت عزراییل که اونقدر زیبا بوده که حاضره روزی هزار بار بمیره تا دوباره صورت ماهش رو ببینه،تا رنگهایی که از زیبایی مثلش توی دنیا نیست ...
از حضور آدم در هر لحظه و مکان بدون وجود زمان و مکان....
از این که مرگ اونقدر زیباست که حاضر نیستی برگردی و قشنگترین چیزی که مدام تکرارش میکرد میدونید چی بود؟
این که به نظر اون مرگ کادوی خداوند به بندههاشه^_^
بین تموم کسایی که تجربهی مرگ دارند یه چیزی مشترکه تقریبا ،اونم اینه که از آغاز تا پایان زندگیمون رو یکبار دیگه بدون وجود زمان زندگی میکنیم و تموم اون اتفاقات زندگی در طول چند دقیقهی این دنیا از پیش چشممون میگذره...
چیز جالبی که آقای شفیعی گفت این بود که ناگهان خودش رو توی روستای تولدش دیده و لحظهی تولدش رو حس کرده و وقتی بدنیا اومده احساس شدید گرسنگی میکرده و شروع کرده به گریه کردن ....و مجری گفت چقدر جالب ،نظریههای زیادی هست برای علت گریهی کودک بعد از متولد شدن و الان شما میگید لحظهی تولد به شدت احساس گرسنگی کردید و باعث شده گریه کنید...
اصلا نمیدونم از کجا تعریف کنم حرفهاش رو ،همه جای حرفهاش قشنگ و دوست داشتنی بود ،تاره میفهمم چرا استاد میگفتند حضرت عزراییل خیلی دوست داشتنی هستند و ما باید هر روز باهاش حرف بزنیم و باهاش رفیق بشیم...اونقدر که همین آقای شفیعی میگفتن من دیگه نه پدر مادر میخواستم ونه زن و بچه ،همه رو رها کردم و دلم میخواست فقط کنار اون باشم...
الان باز قسمت بعد شروع شد ،من برم ببینم....
ببخشید که اینقدر هل هلکی نوشتم ، عه الان باز این آقاهه داره میگه چقدر حضرت عزراییل قشنگ بود :)))
التماس دعای زیاد توی این شبها ،امیدوارم پای تموم آرزوهاتون امشب مهر اجابت بخوره:)