دیشب امید سردش میشد و پنجره رو میبست ،ولی من گرمم بود...
نزدیک صبح بهم گفت چون گناه داری پنجره رو باز میکنم
منم گفتم تموم شد گناه،من دیگه گناه ندارم ،همه رو خدا بخشید :)))
خدا ما دیشب از ترس خودت پناه آوردیم به آغوش خودت و تو خوب نوازشمون کردی و نازمون رو خریدی و آروممون کردی....
داشتم ابوحمزه میخوندم که میگفت خدایا اگه مارو ببری جهنم دشمنت خوشحال میشه و اگه ما رو ببری بهشت پیامبرت خوشحال میشه و من میدونم که تو خوشحالی پیامبرت رو بیشتر دوست داری ،خدا پس خیالم راحته که ما رو نمیبری جهنم ....
انگار بعد از بیست و سوم همه از اول متولد میشیم...
امروز تولد همهی ماست...
آهای همهی ما تولدتون مبارک^_^